-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 فروردین 1404 00:55
وب سایت زندگی سالم محلی ایست که بتوانید فرصت یادگیری دانشی را برای داشتن زندگی سالم بدست بیاورید. چرا که اعتقاد داریم سالم ماندن هم نیاز به یادگیری دارد. استرس مداوم و مزمن تاثیرات زیادی بر سلامتیتان میگذارد. وقتی سیستم عصبی ارادی شما بیش از اندازه فعال باشد، علائم فیزیکی مشاهده خواهید کرد که در درازمدت بیماریهایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 فروردین 1404 00:53
وب سایت زندگی سالم محلی ایست که بتوانید فرصت یادگیری دانشی را برای داشتن زندگی سالم بدست بیاورید. چرا که اعتقاد داریم سالم ماندن هم نیاز به یادگیری دارد. استرس مداوم و مزمن تاثیرات زیادی بر سلامتیتان میگذارد. وقتی سیستم عصبی ارادی شما بیش از اندازه فعال باشد، علائم فیزیکی مشاهده خواهید کرد که در درازمدت بیماریهایی...
-
ماهنامه
شنبه 7 تیر 1399 01:28
ماهنامه زندگی سالم، شماره ۱، تیر ۱۳۹۹ ، منتشر شد. سلامت قلب و عروق، افزایش حجم در عضلات، گرفتگی عضلات در سه ماه حاملگی،در جستجوی واکسن (کرونا)، تاثیرات استفاده از دستگاههای دیجیتال در بین کودکان و نکات تغذیه ای برای کاهش خطر ابتلا به سرطان روده، از جمله عناوینی هستند که در این شماره از مجله میخوانید. مجله زندگی سالم...
-
باران....
دوشنبه 19 فروردین 1398 15:59
باران.... نام دخترک گمشده ایست که به شوق پنجره از دریا گریخته و به هر دری میزند تا معشوقه اش را در آغوش گیرد راهی نمیابد در شهر سرگردان میشود هوا را آشفته میکند، شخص عاشق را بی قرار! و تمام آن هایی که بدون چتر پا به پای باران قدم میزنند به شوق آغوشی... در پی گمگشته خویش، آواره اند هنوز هم هیچ ابری راز جدایی باران را...
-
وب سایت زندگی سالم
دوشنبه 10 دی 1397 11:29
وب سایت زندگی سالم | هر آنچه برای یادگیری، سلامتی و زندگی شاد نیاز دارید. رسانه و مرجعی نوآور برای انتقال دانش روز دنیا به منظور داشتن زندگی سالم وآگاهی در زمینه زیبایی ، تغذیه سالم ، تناسب اندام ، بهداشت جنسی و زناشویی ، زنان ، اطلاعات دارویی و بیماری ها .
-
۷ راهکار موثر برای داشتن زندگی سالم
چهارشنبه 7 آذر 1397 13:42
لازم نیست برای داشتن زندگی سالم ، دونده ماراتن باشید، بوفو و بروکلی بخورید یا ساعتها مدیتیشن کار کنید. سبکزندگی سالم یک روند پیشرو است که پستی و بلندیهای خود را دارد اما همیشه به سمت یادگیری بیشتر، داشتن انتخابهای بهتر و زندگی هوشمندانه در حرکت است. اگر هر تغییر کوچک را هدیهای ببینید که به خودتان میدهید، برای...
-
یازده دقیقه
سهشنبه 19 خرداد 1394 01:28
از دست دادنِ هر انسانی که دوستش می داشتم ، آزار دهنده بود ... گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچکس ، کسی را از دست نمی دهد ! زیرا هیچکس مالکِ کسی نیست ... این تجربه ی واقعی آزادی است : داشتنِ مهمترین چیزهای عالم ، بی آنکه صاحبشان باشی ... - پائولو کوئیلو
-
دیالوگ
دوشنبه 20 مرداد 1393 23:20
هکتور: «بهم بگو ببینم برادر کوچولو... تو تا حالا کسی رو کشتی؟» پریس: «نه.» هکتور: «تا حالا دیدی که کسی تو میدون جنگ بمیره؟» پریس: «نه.» هکتور: «من کشتم، من شنیدم که دارن میمیرن و مرگشون رو هم دیدم. هیچ افتخاری هم نداره و اصلاً هم شاعرانه نیست. تو میگی حاضری برای عشق بمیری، امّا تو نه چیزی راجع به مردن میدونی نه چیزی...
-
شاهزاده کوچولو
شنبه 17 خرداد 1393 19:56
اگر تو مرا اهلی کنی و با من پیوند ببندی .. زندگی ام چنان روشن خواهد شد انگار نور آفتاب بر آن تابیده است .. صدای پای تو برایم مثل نغمه موسیقی خواهد بود .. ... گندمزارها چیزی به یاد من نمی آورند ولی تو موهای طلایی داری پس وقتی اهلی ام کنی و با من پیوند ببندی معجزه می شود ..!! گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده...
-
نوروز مبارک
جمعه 1 فروردین 1393 00:24
چه افسانه ی زیبایی… زیباتر از واقعیت .. راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است؟ —نوروز مبارک—
-
احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا....
چهارشنبه 28 اسفند 1392 22:14
گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست. بخوانید چگونه در این نامهی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند:* «اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم به...
-
مترسک
جمعه 25 مرداد 1392 14:08
یکبار به مترسک گفتم : " از تنها ایستادن در این باغ خسته نشدی ؟ " در جواب گفت : " در ترساندن لذتی است که از آن خسته نمی شوم ، برای همین از کارم راضی ام و احساس خستگی نمی کنم . " لحظه ای فکر کردم ، سپس گفتم : " راست می گویی ، من هم این لذت را چشیده ام . " در جوابم گفت : " این طور فکر...
-
زمین
چهارشنبه 14 فروردین 1392 00:08
به این نقطه [کره زمین] نگاه کنید. همینجاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید، تمام کسانی که میشناسید، تمام کسانی که تا به حال چیزی در موردشان شنیدهاید، تمام کسانی که وجود داشتهاند، زندگیشان را در اینجا سپری کردهاند. برآیند تمام خوشیها و رنجهای ما در همین نقطه جمع شده است... هزاران مذهب،...
-
عشق
شنبه 26 اسفند 1391 22:52
در جزیره ای زیبا تمام حواس، زندگی می کردند: شادی، غم، غرور، عشق و ... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند. اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند، چون او عاشق جزیره بود . وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت، عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره را...
-
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس
شنبه 25 آذر 1391 12:36
بیا وقتی برای عشق هورا می کشد احساس به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم بیا با خود بیندیشیم اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد اگر یک شب شقایق مرد تکلیف دل ما چیست؟ و من احساس سرخی می کنم چندیست و من از چند شبنم پیشتر خواب نزول عشق...
-
چه خبر از دل تو؟؟...
چهارشنبه 5 مهر 1391 14:05
چه خبر از دل تو....؟ نفسش مثل نفسهای دل کوچک من میگیرد...؟ یا به یک خنده ی چشمان پر از ناز کسی میمیرد...؟ چه خبر از دل تو....؟ دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من میگیرد...؟ مثل رویای رسیدن به خدا ... همه شب تا به افق دل من نیز به آزادگی قلب تو .......... پر میگیرد
-
............................
پنجشنبه 15 تیر 1391 20:35
می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر نداشتن تو ویرانم میکند و داشتنت متوقفم وقتی نیستی کسی را نمی خواهم و وقتی هستی تورا رنگهایم بی تو سیاه است و در کنارت خاکستری ام خداحافظی ات به جنونم می کشاند و سلامت به پریشانیم بی تو دلتنگم و با تو بی قرار بی تو خسته ام و با تو در فرار در خیال من بمان از کنار من برو من خو گرفته ام...
-
معنی زندگی
سهشنبه 19 اردیبهشت 1391 01:12
استاد و فیلسوفی یونانی با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد: « آیا کسی سؤالی دارد ؟» « رابرت فولگام»، نویسندة مشهور در بین حضّار بود و پرسید: « جناب آقای دکتر «پاپادروس»، معنی زندگی چیست ؟» فولگام نقل می کند: « همة حضار خندیدند. پاپادروس مردم را به سکوت دعوت کرد، سپس کیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و...
-
عاشق باش! اما از عشق خود، بند نساز
پنجشنبه 18 اسفند 1390 22:06
عاشق باش، اما از عشق خود، بند نساز مهم آن است که دلی عاشق داشته باشی معشوق اگر رفت، بگو رو، چه باک! که عشق هست اگر شالودهی ِ استوار بصیرت را نداشته باشی هر عشق ِ تازهای، دیر یا زود برایت کابوسی دهشتناک خواهد شد هنر تنها بودن را بیاموز هنر با تنهایی، سعادتمند بودن را بیاموز آنگاه هر چیز امکانپذیر خواهد شد برگرفته از...
-
قاطر کور
دوشنبه 24 بهمن 1390 19:14
باران بشدت میبارید و مرد در حالیکه ماشین خود را در جاده پیش میراند، ناگهان تعادل اتومبیل بهم خورده و از نرده های کنار جاده به سمت خارج منحرف شد. از حسن امر، ماشین صدمه ای ندید اما لاستیکهای آن داخل گل و لای گیر کرد و راننده هر چه سعی نمود نتوانست آن را از گل بیرون بکشه بناچار زیر باران از ماشین پیاده شد و بسمت مزرعه...
-
یک داستان آموزنده
پنجشنبه 19 آبان 1390 23:12
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود ، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک...
-
درسی از ادیسون
پنجشنبه 24 شهریور 1390 19:56
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود . در همین روزها بود که نیمه های شب از...
-
حکایت شیری که عاشق آهو شد !!!! ...
دوشنبه 21 شهریور 1390 11:53
شیر نری دلباخته ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیلهی حیوانات دیگر دریده شود. از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد. . . . . . . . . . دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا...
-
دختری که خدا از او عکس میگرفت
یکشنبه 20 شهریور 1390 15:41
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده بسوی مدرسه راه افتاد. بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه...
-
یه توپ دارم قلقلیه
دوشنبه 10 مرداد 1390 16:31
I have a ball round rounded, It's red ,white and blue. When I hit it against the ground, You have no idea how far it goes. I didn't have this ball. I did my homeworks well. My dad gave me an Eid gift. Gave me a rounded ball
-
من ، تو ، او
چهارشنبه 15 تیر 1390 01:50
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم ... تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ... او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟! من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم ... تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ... او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت ! معلم گفته بود انشا...
-
تفسیر های مختلف از یک موضوع
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 16:04
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش گرفت ... یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای! یک دانشمند عمق چا له و رطوبت خاک آ ن را اندازه گرفت! یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن توهستند در واقعیت وجود ندارند!!! یک پزشک برای او دو قرص...
-
داستان میمون ها
یکشنبه 1 اسفند 1389 19:14
در اتاقی سرد که از سقف آن خوشه ای موز آویزان بود چهار میمون قرار داشتند. اختیاردار اتاق چند پله نیز در زیرخوشه موز گذاشته بود که به میمونها امکان بدهد تا با بالا رفتن از آنها به موز دست یابند. مدتی نگذشته بود که میمونی به قصد موز شروع به بالا رفتن از پله ها نمود ولی تا دست بر موز رسانید از سقف اتاق بر سر همه میمونها...
-
داستان پادشاه و جایزه بزرگ
پنجشنبه 28 بهمن 1389 18:35
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما...
-
پطروس فداکار حقیقت داشت؟
شنبه 23 بهمن 1389 21:59
پسر خوبی بود.ماه بود.گل بود.تپل بود.شب بود .کسی آن اطراف نبود.اسمش پطروس بود.هلندی بود.وقتی انگشتش را فرو کرد در سوراخ سد تازه معلوم شد فداکار بود. کتاب کلاس چهارم بود.ما بودیم و پطروس بود و قهرمانی که با خاطرش بزرگ شدیم.ماجرای خاطرخواهی بود.نوستالژی بود.قهرمان ما بود.تازه آن صفحه کتاب عکس پطروس را هم نداشت. هرکداممان...