یازده دقیقه


از دست دادنِ هر انسانی که دوستش می داشتم ،

آزار دهنده بود ...

گرچه اکنون متقاعد شده ام که
هیچکس ، کسی را از دست نمی دهد !
زیرا هیچکس مالکِ کسی نیست ...

این تجربه ی واقعی آزادی است :

داشتنِ مهمترین چیزهای عالم ،
بی آنکه صاحبشان باشی ...

- پائولو کوئیلو

شاهزاده کوچولو

اگر تو مرا اهلی کنی و با من پیوند ببندی ..
زندگی ام چنان روشن خواهد شد
انگار نور آفتاب بر آن تابیده است ..

صدای پای تو برایم مثل نغمه موسیقی خواهد بود ..
...
گندمزارها چیزی به یاد من نمی آورند
ولی تو موهای طلایی داری
پس وقتی اهلی ام کنی و با من پیوند ببندی معجزه می شود ..!!
گندم که طلایی رنگ است یاد تو را برایم زنده می کند

و من زمزمه باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت ..!!

احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا....

گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست 
و می‌داند عمر زیادی برایش باقی نیست. بخوانید چگونه در این نامه‌ی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی می‌کند:*

«اگر پروردگار لحظه‌ای از یاد می‌برد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من می‌داد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده می‌کردم به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمی‌راندنم، اما یقیناً هرچه را می‌گفتم فکر می‌کردم هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها می‌دادم. کمتر می‌خوابیدم و بیشتر رویا می‌بافتم؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم می‌بندیم، شصت ثانیه نور از دست می‌دهیم راه را از‌‌ همان جایی ادامه می‌دادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر می‌خاستم که سایرین هنوز در خوابند .
اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من می‌بخشید، ‌ ساده‌تر لباس می‌پوشیدم، در آفتاب غوطه می‌خوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان می‌کردم
به همه ثابت می‌کردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمی‌شوند، بلکه زمانی پیر می‌شوند که دیگر عاشق نمی‌شوند .
به بچه‌ها بال می‌دادم، اما آن‌ها را تنها می‌گذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند. به سالمندان می‌آموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا می‌رسد، با غفلت از زمان حال است .
چه چیز‌ها که از شما‌ها [خوانندگانم] یاد نگرفته‌ام ... یاد گرفته‌ام همه می‌خواهند بر فراز قله‌ی کوه زندگی کنند و فراموش کرده‌اند مهم صعود از کوه است
یاد گرفته‌ام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت می‌فشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود می‌کند .
یاد گرفته‌ام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتاده‌ای را از جا بلند کند
چه چیز‌ها که از شما یاد نگرفته‌ام ... .
احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا
اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، چنان محکم در آغوش می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم.
اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را
می‌دانی همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری
مراقبشان باش
به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری
خودت را مجبور به بیان آن‌ها کن. به دوستان و همه‌ی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند. اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت