مترسک

یکبار به مترسک گفتم : " از تنها ایستادن در این باغ خسته نشدی ؟ "

در جواب گفت : " در ترساندن لذتی است که از آن خسته نمی شوم ، برای همین از کارم راضی ام و احساس خستگی نمی کنم . "
لحظه ای فکر کردم ، سپس گفتم : " راست می گویی ، من هم این لذت را چشیده ام . "
در جوابم گفت : " این طور فکر میکنی ؟؟ طعم این لذت را کسی نمی داند مگر آنکه چون من از کاه پر شده باشد . " (!!)
او را ترک کردم و رفتم و ندانستم که آیا از من تعریف می کرد یا مرا خوار می داشت .
سالی گذشت و مترسک فیلسوفی دانا شد . وقتی بار دوم از کنارش می گذشتم ، دیدم دو کلاغ زیر کلاهش لانه می سازند .


دیوانه / جبران خلیل جبران
نظرات 2 + ارسال نظر
sayeh جمعه 25 مرداد 1392 ساعت 02:35 ب.ظ http://sayehsepid.blogsky.com

خیلی جالب بود...

ممنونم

مریم سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 11:37 ب.ظ http://ma-gemini.blogfa.com

سلام آقای کرامت
ممنون از این که مفتخر کردین.

خواهش می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد